بعد از ظهر یه ساعتی وقت گذاشتیم با مامان و دخترک رفتیم نمایشگاه،بماند که اصلا دوست ندارم برم و فقط و فقط به خاطر مامان که دلش نشکنه و یه کم گردش داشته باشه
نمیدونم بعدن که به این زیر زمین خونه پدرشوهر سر بزنم چه خاطراتی برام زنده میشنپدرشوهر تنها که البته غر میزنه،گاهی بداخلاقی میکنه،گاهی بشدت دلسوزی میکنه و در کل آدم بدجنسی نیست اما بلد نیس یه پدر خیلی مهربان و ریلکس هم باشه
این زیر زمین منو تو بحران ها جا داد ،بحران های روحی ،،هر چند تو همین جا هم من سختی کشیدم،،استرس غذا و .
الان هم اینجام ، دخترک خوابه ، بالا دو تا قابلمه در حال پخته؛مرغ و قورمه سبزی
من دلم گرفتهبیرون بارون شدیدهجمال نرفته فعلا و خبری ازش نیست همسر غمگین ، بی حوصله ست و من همش ازش میپرسم چته و اون عصبانی میشه .نمیتونم جلوی زبونمو بگیرم
همش حس میکنم از من خسته س ،،از من ناامیده،،شاید داره منو با زن های دیگه مقایسه میکنه .
نمیدونم .
هر چی تو ذهنش و دلشه ،حتما مهمه که اونو بی حوصله کرده
تصادف دیروزش ناجور بود و گند زد به شادیمون.
آه خداااا.
ازت ممنونم که حالمون میگیری ولی بی مهریه اگه یه حال توپ و قوی بعد از این همه بدبختی بهمون ندی
به همین بارونت قسمت میدم .فقط تو میتونی دلمونو شاد کنی.
خدا بفهم ما جز تو کسی رو نداریم!!!!!!!!
چند ساعتی هست تو فکرمبرقراری رابطه شوهر ، و به تبع اون با بچه هاش.البته که با اصل مشکل ندارم در واقع دوست داشتم رفت و آمد شوهر پا برجا باشه به دلایل روشن.اما با پسرهاش !!!نه از ته دل هر جور فکر میکنم در رابطه با مراسم هاشون بی محل شدمحالا اگه دعوت هم کرده باشند من رویی ،توجهی ، دعوت ویژه ای ندیدم احساس حقارت دارم اگه تن به رابطه بدم صد در صد پشت سرم میگن طاقت نیاورد باز اومد با مابریز و بپاش ها برای اونهاست.برای شون بخر بخر دارند،دوست ندارم جلو چشمام ببینم چون حس میکنم پس تا حالا منو خر فرض میکردن!!!لباس مجلسیییییبعد همسر من میگه چرا لباس ۳۸ هزار تومنی نخریدی.اعصابم ازش خرده .اه
درباره این سایت